دلم گرفته چراش ونمی دونم
تاحالا شده حال وهواتون ابری بشه حوصله هیچکی را نداشته باشین
الان من همین حالت دارم
این بار آرزوی کودکیم را کردم
صدای لالایی مادرم را
و دلتنگیم برای صدای
آن قاشق که بر ظرف مسی میخورد
تا از وحشت خاموش بمانم
گهواره زنگ زده ام را یادش به خیر
و من آن گورستان نزدیک خانه یمان را دوست می دارم
که عصر پنج شنبه ها جمعندُپیر مردان و پیرزنها
و گاهی بچه هایی که به دنبال نقل و خرما
مسافت قبرها را می پیمایند
و همیشه به سکوتم می خواند و به آینده ای نه چندان دور
ما بچه ها هم دل داریم و دلمان هم تنگ میشود
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی