تمام زندگي من محمد صدرا تمام زندگي من محمد صدرا ، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

صدگل

معلم کلاس اولی رئیس جمهور

1390/8/1 12:10
نویسنده :
1,146 بازدید
اشتراک گذاری

از شهادت استاد مطهري در دوازدهم ارديبهشت‌ماه سال 1358 يك روز از ياد نرفتني به تقويم ايراني‌ها اضافه شد كه با گذاشتن نام (روز معلم) بر اين روز هر سال با گرامي‌داشت مقام معلم با ياد و خاطره اين استاد بزرگ، مراسمي براي تقدير از معلمان برگزيده برگزار مي‌شود، اما جشن روز معلم امسال با سال‌هاي قبل تفاوت زيادي داشت. ديدار رييس‌جمهور با معلمان نمونه كشور در نهاد رياست‌جمهوري، صحنه‌هايي جالب و به يادماندني را رقم زد.

m-179-2-8.jpg

براي مثال (نجمه قلي‌پور) معلم كلاس اول محمود احمدي‌نژاد در سالن برگزاري مراسم بود. احمدي‌نژاد با ديدن معلم كلاس اولش به شدت تحت تاثير قرار گرفت و از او استقبال كرد و بوسه بر دستانش زد. احمدي‌نژاد گفت: امروز با ديدن معلم كلاس اول خودم، شرايط روحي و عاطفي برايم پيش آمد كه اگر ملاحظات نبود، دوست داشتم يك ساعت مي‌نشستم و گريه مي‌كردم، تا يادآور محبت‌هايي باشم كه معلمان عزيزم در طول دوران تحصيل از جان خود در كام ما چكاندند. امروز آرزو كردم كاش به 44 سال قبل باز مي‌گشتم و اين فضاي صميمي را بار ديگر لمس مي‌كردم.
به همين بهانه گفتگويي با نجمه قلي‌پور، معلم كلاس اول رييس‌جمهور كشورمان انجام داديم. به‌طور حتم نكته‌هايي در اين گفتگو نهفته است كه خواندنش را به شما توصيه مي‌كنيم.

m-179-2-9.jpg

_ در ابتدا خودتان را براي‌مان معرفي كنيد؟
قلي‌پور: در سال 1313 در سمنان به دنيا آمدم. در 9 آذرماه سال 1332 به استخدام آموزش و پرورش درآمدم و در شهميرزاد به تدريس مشغول شدم. چهار سال پس از تدريس، زماني كه ازدواج كردم، به تهران آمدم؛ از آن‌جا كه در سمنان مدرك تا سيكل بيشتر نبود، در تهران همزمان با تدريس، تحصيل را ادامه دادم و ديپلم دانشسراي خودم را گرفتم و در اول مهرماه سال 1357هم بازنشسته شدم.
_ ثمره ازدواج‌تان چند فرزند است؟
قلي‌پور: دو پسر دارم. كاميار نبوي كه در لندن تحصيل كرد و مهندس مكانيك است و كامبيز نبوي كه دبير راهنمايي مدرسه شهداي پارس‌خودروي سعادت‌آباد است.
_ در تهران در كدام مدارس تدريس مي‌‌كرديد؟
قلي‌پور: در دبستان‌هاي خورشيد در خيابان سمنگان، دبستان منير، دبستان سعدي در چهارراه تلفنخانه نارمك و چند مدرسه ديگر كه حضور ذهن ندارم، البته من در كلاس‌هاي اول، سوم و پنجم دبستان هم تدريس مي‌‌كردم، ضمن اين‌كه سال‌هاي آخر خدمت را مدير دبستان خواجه‌نصير بودم و سرانجام پس از 52 سال از آموزش و پرورش بازنشسته شدم.

m-179-2-10.jpg


_ و محمود احمدي‌نژاد؟
قلي‌پور: سال 1342 در مدرسه سعدي تدريس مي‌‌كردم. محمود يكي از شاگردانم بود، اما من به ياد نداشتم، واقعا هم يادم نبود... زماني هم كه استاندار اردبيل و شهردار تهران شدند، باز هم ايشان در يادم نبود. پس از اين‌كه براي رياست‌جمهوري كانديدا شدند، يكي از همكاران سابقم به نام خانلري با من تماس گرفت و گفت: نجمه، احمدي‌نژاد را يادت است. او شاگرد من بود، البته در كلاس‌هاي بالاتر، به‌طور حتم در دبستان سعدي در كلاس اول، شاگرد تو بود، اما من ديگر به اين مسئله فكر نكردم، تا اين‌كه در سال 1385 زماني كه ايشان در جمع معلم‌هاي نمونه سخنراني مي‌كرد، يادي از من و حكايات شيطان بودن خود ‌كرد.
آن روز خيلي خوشحال شدم، كه يك رييس‌جمهور يادي از من كند و مرا به ياد داشته است.

m-179-2-11.jpg

_ مگر شيطان بود؟
قلي‌پور: همان‌طور كه گفتم، چهره‌ها يادم نيست. آن‌طور كه خود رييس‌جمهور هم گفته بود، يعني من براي اين‌كه بچه‌هاي شيطان را شناسايي كنم، مي‌گفتم بچه‌ها من چند دقيقه مي‌روم بيرون، سپس در كلاس را مي‌بستم و پشت در مي‌ايستادم، بچه‌هايي كه شيطاني مي‌كردند، معمولا از پشت نيمكت خود بلند مي‌شدند، آن‌گاه ناگهان در را باز مي‌كردم و آنهايي كه وسط كلاس راه مي‌رفتند از جمله شيطان‌هاي كلاس بودند، كه به احتمال زياد رييس‌جمهور هم جزوي از اين بچه‌ها بود.
_ رفتار شما با بچه‌ها چگونه بود؟
قلي‌پور: در درس سخت‌گير بودم، اما به هر حال به آنان محبت هم مي‌كردم و آنها را دوست داشتم، معمولا در زنگ‌هاي آخر كلاس به گفتن قصه و بازي كردن با بچه‌ها مي‌پرداختم.
_ بچه‌ها را چگونه تنبيه مي‌كرديد؟

قلي‌پور: اگر تكاليف شب خود را انجام نمي‌دادند، زنگ تفريح آنها را سر كلاس نگه مي‌داشتم تا مشق‌هاي‌شان را بنويسند.
_ آخر نگفتيد، رييس‌جمهور شيطان بود
يا نه؟
قلي‌پور: آن‌طور كه خودشان تعريف كرده بودند، گويا شيطان بوده، اما به‌طور حتم بسيار درسخوان بود كه به مدارج ترقي رسيده است. گاهي كه فكر مي‌كنم او پس از 44 سال مرا به ياد مي‌آورد، دلم مي‌لرزد، خوشحالم كه رييس‌جمهور كشورمان، اولين معلم خود را به نام ياد دارد.
_ و بعد؟
قلي‌پور: سال 58، روز اول مهر كه زنگ مدرسه‌ها را زدند، خبرنگاري از آقاي رييس‌جمهور پرسيدند معلم روز اول مدرسه‌تان را به ياد مي‌آوريد و او پاسخ داد، بله. اگر زنده است خدا نگه‌شان دارد و اگر در گذشته، خداوند رحمت‌شان كند و نام مرا به زبان آوردند.پس از اين اتفاق، در مدرسه پسرم، نشريه‌اي داخلي چاپ مي‌شود كه به همين مناسبت با من گفتگويي انجام دادند و نشريه چاپ شد. پس از چاپ اين مطلب، همكار پسرم آقاي (اكسيري) كه دانشجوي دانشگاه امام صادق(ع) بود، روزي در مراسم سخنراني رييس‌جمهور حضور داشت، مي‌گويد: پس از پايان سخنراني، مي‌خواستم بروم اين نشريه را به او بدهم، اما از بس اطرافش شلوغ بود كه نتوانستم اين كار را انجام دهم. به يك‌باره گفتم، خانم (قلي‌پور...) رييس‌جمهور متوجه شد و او را فرا خواند و همكار پسرم هم نشريه را به او داد، او هم از اين نشريه و گفتگو با من متوجه شد كه زنده‌ام.
_ از رييس‌جمهور شدن احمدي‌نژاد چه احساسي
داشتيد؟
قلي‌پور: پسرم مي‌گفت: مامان، شاگردهاي تو هيچ‌كدام به درجه‌اي نرسيدند، اما زماني كه محمود احمدي‌نژاد رييس‌جمهور شدند، من خيلي خوشحال شدم، به وجودش افتخار مي‌كنم و پسرم هم ديگر نمي‌توانست چيزي به من بگويد.
_ از شاگردان ديگرتان، كسي را به ياد
داريد كه به پيشرفت رسيده باشد؟
قلي‌پور: راستش را بخواهيد، نمي‌دانم چه سرنوشتي براي آنان رقم خورده است، اما يكي از شاگردانم يكي از گوش‌هايش سنگين بود. زماني كه در زمان ديكته گفتن به او نزديك مي‌شدم، مطالب را مي‌نوشت، اما زماني كه از او فاصله مي‌گرفتم، چيزي نمي‌نوشت. وقتي كه متوجه اين موضوع شدم، با والدينش اين موضوع را در ميان گذاشتم، آن پسر حالا يك پزشك است... البته بارها در بانك و مخابرات با تعدادي از شاگردانم برخورد كردم كه آنها به من گفتند خانم قلي‌پور شما معلم كلاس اول ما بوديد.
_ وقتي كه آقاي رييس‌جمهور را ديديد به
او چه گفتيد؟
قلي‌پور: به او گفتم، دلم مي‌خواهد پيشوني‌تان را ببوسم، اما نتوانستم و به شانه‌هاي‌شان بوسه زدم، در آن لحظه دلم مي‌خواست در آغوشش بگيرم، من احساسي جزء اين نداشتم.
_ شما هميشه، مثل حالا دستكش بر دست
داريد؟
قلي‌پور: بله، من معمولا زماني كه بيرون از خانه مي‌روم، از دستكش استفاده مي‌كنم.
_
در اين هنگام (زهرا)، خواهر نجمه كه او هم فرهنگي بازنشسته است، مي‌گويد: البته از دفتر رياست جمهوري ابتدا با منزل ما تماس گرفتند، اما من به آنها گفتم كه معلم رييس‌جمهور، خواهر من بود... زهرا مي‌گويد: بد نيست بدانيد اين خواهر من فرشته است. 52 سال پيش يك كليه خود را به من اهدا كرد تا من زنده بمانم و نفس بكشم.
_ شما چند خواهر و برادريد؟
قلي‌پور: چهار برادر و چهار خواهر كه من فرزند دوم خانواده هستم. اولين فرزند خانواده هم برادر بزرگم بود كه دو سال پيش درگذشت.
_ از اين بحث خارج شويم، تفاوت آموزش
و پرورش حالا با سابق؟
قلي‌پور: ما آن زمان به روش باغچه‌بان تدريس مي‌كرديم، اما بعدها روش عوض شد كه البته برايم جاي تعجب بود، اما بد نيست اشاره‌اي داشته باشم كه آن زمان هم مثل حالا زياد به فكر امكانات رفاهي معلمان نبودند و نيستند. آن زمان حقوق معلمان هم نسبت به كارمندهاي ديگر كم بود و حالا هم اين‌گونه است. حقوق بازنشستگي ما، ماهانه دويست هزار تومان است! به نظر شما مي‌شود با آن زندگي كرد؟
_ پس از بازنشستگي چه كار مي‌كرديد؟
قلي‌پور: مطالعه مي‌كردم، قرآن و كتاب مي‌خواندم. از نوه‌‌هايم نگهداري مي‌كردم، به خصوص از بچه پسر دومم كه معلم است. از چهار ماهگي او را پيش خودم بزرگ كردم تا الان كه كلاس دوم راهنمايي است، چرا كه مادرش شاغل مي‌باشد.
_ به بچه‌هاي كلاس اولي ياد مي‌دهند كه بابا نان داد و آب داد و... آيا بهتر نيست جملاتي
به كار برده شود تا آنان وابستگي را از كودكي در خود احساس نكنند.

قلي‌پور: اين جملات، ساده‌ترين كلمات است كه مي‌شود به بچه‌ها ياد داد. البته بگويم روش باغچه‌بان، در يادگيري حروف بسيار بهتر بود. من روش تدريسم اين‌گونه بود كه نمي‌گذاشتم بچه‌ها تا دو ماه اول كتاب‌هاي‌شان را ببينند. به مادران‌شان هم توصيه مي‌كردم، من تنها به آنها صداها را ياد مي‌دهم كه در ذهن‌شان بنشيند، اما در رابطه با اين پرسش كه از من پرسيديد، بايد بگويم، نظر خاصي ندارم، اما بهتر است كه ابتدا (صدا) به بچه‌ها آموزش داده شود، در حال حاضر بيشتر از روي تصاوير به بچه‌ها درس مي‌دهند.
_ به بچه‌ها عشق مي‌ورزيد؟
قلي‌پور: هميشه عاشق بچه‌هايم بودم، حتي در دوره‌اي كه بايد در كلاس پنجم درس مي‌دادم. پس از مدتي خواستم كه دوباره به كلاس اول برگردم، چون من عاشق بچه‌هاي كوچك هستم. تدريس در كلاس اول، برايم بسيار لذت‌بخش بود. آن زمان نه مهدكودك بود و نه آمادگي، حتي بچه‌ها نمي‌دانستند كه چگونه بايد مداد به دست‌ بگيرند، اما زماني كه پس از دو، سه ماه مي‌ديدم، آنها كتاب‌هاي‌شان را مي‌خوانند، لذت مي‌بردم.
_ احساس نمي‌كنيد كه نسل امروز با نسل ديروز
تفاوت‌هايي داشته، به نوعي بچه‌ها بي‌پروا شده‌اند؛
اين‌طور نيست؟
قلي‌پور: آن زمان‌ها، تا نام معلم مي‌آمد، بچه‌ها جا مي‌خوردند. حجب و حيا داشتند و اگر براي مثال در منزل شيطاني مي‌كردند تا پدر و مادرشان به آنها مي‌گفتند كه به معلمت مي‌گويم، ساكت مي‌شدند، اما متاسفانه حالا مي‌بينيم كه بچه‌ها روبه‌روي معلم هم مي‌ايستند. به نظر من نبايد بچه‌ها را آزاد گذاشت، نبايد بچه‌ها را در كوچه و خيابان ول كرد، اين آزادي به نوعي باعث شده كه بچه‌ها بي‌پروا شوند. به پدر و مادرها هميشه مي‌گويم كه اگر معلمي دلسوز باشد، بچه‌ها را تنبيه مي‌كند، وگرنه بچه را به امان خدا ول مي‌‌كند و مي‌رود؛ خواست درس بخواند، خواست هم نخواند. البته من با تنبيه بدني بچه‌ها به هيچ عنوان موافق نيستم، اما اين دليل نمي‌شود كه بچه‌ها روبه‌روي معلم و پدر و مادر خود بايستند. آزادي بيش از حد بچه باعث مي‌شود كه بچه‌ها گستاخ و بي‌پروا شوند.
_ چه شد كه معلمي را انتخاب كرديد؟
قلي‌پور: حقيقت را بخواهيد من ابتدا دوست نداشتم معلم شوم، همان زمان مدرسه پرستاري در سمنان افتتاح شد، من دوست داشتم پرستاري را انتخاب كنم، اما مادر خدا بيامرزم دلش نمي‌خواست كه من پرستار شوم، او پيشنهاد داد تا من معلم شوم و تمامي كارهاي استخدامي مرا هم خودش انجام داد، اما بعدها ديگر عاشق كارم شدم. گرچه بايد بگويم در سال‌هاي اخير خدمت در آموزش و پرورش، به علت كم شدن توانايي جسماني نمي‌توانستم معلمي كنم، به آموزش و پرورش ناحيه‌مان، پيشنهاد دادم كه به من كار دفتري بدهند و آنها هم مديريت مدرسه را برايم در نظر گرفتند، اما مديريت مدرسه مرا ارضا نمي‌كرد، از اين رو پيشنهاد دادم كه با 25 سال خدمت بازنشسته شوم. اگر توانم اين اجازه را به من مي‌داد، به‌طور حتم تا پايان سي سال خدمتم در همان كلاس اول خدمت مي‌كردم.
_ و اولين روز و آخرين روز معلمي؟
قلي‌پور: روز اول احساس خاصي نداشتم، چون فكر نمي‌كردم كه معلمي شغل من شود و به اصرار مادرم معلم شدم. روز آخر هم با مدرسه وداع كردم، به هر حال دو نسل را من آموزش دادم. معلمي بود كه وضع حمل كرده بود، از آنجا كه عشق تدريس در كلاس اول را داشتم، مديريت مدرسه را به ناظم محول و خودم تدريس در آن كلاس را به مدت سه ماه تقبل كردم، چون من عاشق اين كار بودم.
_ راستي فرزندان خودتان، شاگردان‌تان نبودند؟
قلي‌پور: آن زمان، مهدكودك و آمادگي نبود، از اين رو پسران كوچكم را به مدرسه مي‌بردم و آقاي افاضلي مدير مدرسه سعدي هم اين اجازه را به من داد تا بچه‌هايم به مدرسه بروند، اما شاگردهاي من نبودند. ولي پسر خواهر شوهرم كه الان در سوئد زندگي مي‌كند و مهندس مكانيك است، يا بچه خواهرم و بچه‌هاي ديگر اقوامم از شاگردان من بودند.
_ چند واژه مي‌گويم، هر چه كه به ذهن‌تان
مي‌آيد، بگوييد؟
_ معلم؟

قلي‌پور: فردي زحمتكش.
_ بچه شيطون سر كلاس؟
قلي‌پور: محمود احمدي‌نژاد.
_ كتاب؟
قلي‌پور: دوست خوب.
_ بابا نان داد...
قلي‌پور: بابا هميشه بايد نان بدهد.
_ ايران؟
قلي‌پور: وطن عزيزمون.
_ فرزند؟
قلي‌پور: نور ديده انسان.
_ نوه؟
قلي‌پور: مغز بادوم.
_ و در پايان.
قلي‌پور: از آقايان نقوي مديركل ارتقاي مقام معلم و همچنين استاد مقداد عزيزي كارشناس اين ستاد كه اين طرح فكر او بود، سپاسگزارم. اميدوارم مسئولان، به فكر جوانان كه آينده‌ساز اين كشور هستند، باشند و اميد وارم ايراني سرافراز باشد و به اين شعار كه (ايراني مي‌تواند) اعتقاد و ايمان كامل داشته باشيم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

پريسا
2 آبان 90 9:39
http://upload.farspatogh.com/images/yz4952mbnnamzjdlcrlc.jpg
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به صدگل می باشد